به گزارش خبرنگار مهر، در گفتگویی که با حجت الاسلام حامد کاشانی صورت گرفته است، به نقد و بررسی منابع اهل سنت در خصوص شهادت حضرت صدیقه طاهره(س) و همچنین بحتهایی پیرامون وحدت پرداخته ایم. متن زیر مشروح گفتگوی مهر با این استاد حوزه و دانشگاه است؛
*اهمیت فاطمیه از چه حیثی است و ما از فاطمیه به دنبال چه هستیم؟
اگر مقابله حضرت زهرا با جریان نفاق نبود، تقریباً هیچ نشانه جدی برای مخالفت امیرالمومنین با آن جریان نفاق در اسناد تاریخی وجود نداشت. یعنی فاطمیه و قیام حضرت زهرا(س) ماناترین سندی است که نشان میدهد در اسلام دو تفکر وجود داشت، نه یک تفکر. چون همانطور که مستشرقین گفتهاند در سال های مثلا ۱۱ و ۱۵ و ۲۰ یا ۲۲ هجری مردم همه یکجور بودند و هیچ تفاوت ظاهری با هم نداشتند. در مسجد همه به یک شکل نماز میخوانند و خلیفه امام جماعت است. هیچ صدای مخالف رسمی و جدی وجود ندارد. گاهی اجازه میدادند مخالفت های کوچکی در اعتراض به برخی والیهای مختلف صورت گیرد اما اینکه رسما ایدئولوژی آنها نقد شود، کسی چنین جرئتی نداشته و با او برخورد میشده است. مثلا سعد ابن عباده بیعت نکرد و وقتی به شام رفت خالد بن ولید او را کشت و گفتند جنیان او را کشتند و یا به تیر غیب گرفتار شد. یا مثلا ام سلمه یکسال از حقوق بیت المال منع شد. یعنی فضای اینکه کسی مخالفت کند وجود نداشت و کسی این کار را نمیکرد. جمعیت طرفداران اعتقادی امیرالمومنین هم به شدت کم بود. اینها نیز به دلایلی مثل تقیه و شرایط آن روز مخالفت خود را ابراز نداشتند.
هر چه می گذشت تفاوتی بین مردم دیده نمیشد تا ماجرای قتل عثمان. در قتل عثمان فضا دوقطبی شد و یک عده طرفدار امیرالمومنین(ع) شدند و حضرت را نه به عنوان امام معصوم بلکه به عنوان فردی که بهترین گزینه برای خلافت است انتخاب کردند. عدهای هم جریان امویها شدند و عده کمی هم به جریان زبیریها پیوستند. عدهای از طرفداران امیرالمومنین(ع) در آن زمان، حضرت را از نظر سیاسی قبول داشتند و اولی و دومی را از آن حضرت بالاتر می دانستند و وقتی امیرالمومنین(ع) قاضی القضات کوفه را عزل میکند به ایشان اعتراض میکنند و میگویند او را عمر منصوب کرده و تو حق نداری او را عزل کنی.
در این میان برای اینکه مبانی فکری آن عده قلیل که طرفدار اعتقادی امیرالمومنین بودند با دیگران مشخص شود، امیرالمومنین(ع) گاهی اشاره به آن روز اختلاف میکردند. مثلا در نامهای که به عثمان ابن حنیف مینویسند در جایی که کاملا بی ارتباط با موضوع است به این مطلب اشاره میکنند. وقتی میخواهند به عثمان ابن حنیف بگوید که چرا در مهمانی ثروتمندان شرکت نمودهای میفرماید امام تو منم، من در این دنیا هیچ ندارم و تنها دو قرص نان دارم و... یک فدکی داشتیم که یک عده خساست به خرج دادند و یک عده سخاوت کردند که بهترین حاکم خداوند است. یعنی خدا یک روز حکمیت خواهد کرد. چرا حضرت مثال فدک را میزند؟ چون فدک رمز آن اختلاف است.
این مسئله در دوران ائمه بعدی هم مطرح است. نمونههای فراوان آن این است که بنی امیه چندین بار فدک را پس میدهند که از افکار عمومی نجات پیدا کنند. گرفتن فدک رمز حقانیت است، لذا پس از مدتی حکومت میدید که ضرر کرده است و گویا اصل آن اختلاف را پذیرفتهاند لذا دوباره آن را پس میگرفتند. امام رضا(ع) در نامه محض الاسلام به مامون که توضیح میدهند اسلام ناب چیست، یکی از آن رئوس کلی اسلام را برائت از غاصبین ارث خود میخوانند. کما اینکه امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه میفرماید «أَرَی تُرَاثِی نَهْباً». این برائت از غاصبین ارث، اسم رمز است و در زیارات و روایات مطرح میشود.
در زیارت جامعه هم به والغاصبین لارثکم اشاره شده است. لذا اهل بیت نمیگذارند از این مسئله تنشزدایی شود. چون این مسئله رمز اختلاف است. ما که امروز به جهاتی داریم با سایر مسلمین تعامل میکنیم به این معنی نیست که اصل آن اختلاف را فراموش کرده باشیم.
لذا اولین نقطه در تمام مناظرهها بحث حضرت زهرا(س) بوده است. قبر پنهان و دلیل شهادت و دفن شبانه آن حضرت سوالاتی است که طرف مقابل ما نمیتواند به آن پاسخ دهد. این امر هم از نظر اعتقادی مولفه اصلی هویت تشیع بوده است و هم از لحاظ مناسکی. یعنی شیعیان نشستهای دسته جمعی و عزاداری داشته باشند. الان یک مقابله جدی که با ما میشود این است که این امر رسما به شعائر تبدیل شده و بصورت دسته جمعی است و حتی در بیت رهبری در بالاترین سطح دینی و سیاسی کشور، رسما مجلس برگزار می شود، ولو اینکه سعی می کنند ادب را حفظ کنند، اشاره به اختلاف و مظلومیت گذشته میکنند. این مسئله اگر از بین برود شیعه دچار استحاله خواهد شد. چون حقی غصب شده که هنوز برگردانده نشده است. از این جهت فاطمیه جز ناموس عقائد ما محسوب می شود.
*ما به دنبال تعریف هویت شیعه و تاکید بر آن هستیم، این تاکید بر هویت با موضوع وحدت در تعارض نیست؟
ما برای اینکه هویتمان فراموش نشود بر آن تاکید میکنیم. مهمترین سند هویت تشیع، امامت امیرالمومنین(ع) است. غدیر امروز در منابع رسمی اهل سنت به یک جمله تقلیل یافته است و داستان غدیر هرس و تحریف شده است و به جمله من کنت مولاه فهذا علی مولاه رسیده است. تمام قرائن جمله از قبیل تجمع، دست بالابردن، عمامه گذاری و... حذف شده و از این جمله به تنهایی چقدر برداشت کاملی میشود؟ در مورد حضرت زهرا(س) هم بسیاری از مطالب از قبیل شهادت ایشان حذف شده است اما این ابهام باقی مانده است که این اختلاف بر سر چه بوده است؟ چقدر این اختلاف مهم بوده است که حضرت زهرا آنقدر بر آن پا فشاری کرد تا از دنیا رفت؟ چرا با خلیفه آشتی نکرد؟
اما در مورد وحدت باید گفت به نظر میرسد یک نکته در این خصوص خلط شده است که پیکان انتقاد شیعه را جابجا کرده اند. ما نسبت به قاتل حضرت زهرا(س) نقد داریم. ما نسبت به مسلمانان دیگر نگاهمان نگاه استضعاف فکری است و میگوییم تحریفهای جدی تاریخی که قرائن فراوانی دارد، وجود دارد که حقیقت به آنها نرسیده است. چه بسا اگر حقیقت به آنها برسد و بر آنها روشن شود از تفکر خود برگردند. ما انتقادمان به قاتل حضرت زهرا(س) و غاصب خلافت است و نه به عموم سنیها. ما معتقدیم که اسلام اینها در قیامت مورد قبول واقع نخواهد شد، منتهی بحث قیامت به بحث امروز جامعه ما ربطی ندارد. ما در این دنیا با هم مثل دو مسلمان باید برخورد کنیم. مثلا در بحث دفاع از کشورهای اهل سنت، نمونههای زیادی داریم که مراجع ما حکم دفاع از سنیهایی دادهاند که حتی شیعهکشی کردهاند. مثلا عثمانیها خیلی شیعه کشتند ولی علمای نجف برای دفاع از اینها در برابر غرب حکم جهاد دادند. ما در این دنیا با هم اختلاف نظر داریم منتهی آنها قاتل حضرت زهرا(س) نیستند. ما نمیگوییم مسئله تاریخی بی قیمت است اما به این جوان سنی که امروز حقیقت به او نرسیده است ربطی ندارد. اگر در این دنیا حجت بر او تمام شود و نپذیرد در قیامت معاقب است. اما اگر حقیقت به او نرسیده باشد چه لزومی دارد ما با او دعوا کنیم؟
آنچه به نظر می رسد اشتباه گرفته شده این است که متاسفانه عدهای با بعضی از روایاتی که بد فهمیدهاند سعی کردهاند سنی را ناصبی معرفی کنند یا او را قاتل یا غاصب یا راضی به قتل معرفی کنند. در حالی که ما نسبت به قاتل حضرت زهرا(س) و غاصب ارث انتقاد جدی داریم ولی در عین حال به دیگران توهین نمیکنیم.
* کمی بیشتر درباره این اشتباه رایج توضیح می دهید؟
اولا در اسلام توهین وجود ندارد، دوما لعن هم که به معنی دوری از رحمت حق است بصورت علنی تنش ایجاد میکند. ما نسبت به قاتل حضرت زهرا هیچ وقت رابطه محبتآمیزی نخواهیم داشت. اما نسبت به کسی که وابسته فکری به این فرد است و او را قاتل و غاصب نمیداند –اگر می دانست که او قاتل و غاصب است از او بیزاری می جست- دلیلی ندارد که جلوی او تنش ایجاد کنیم. تنها سودی که دارد نصیب دشمن خواهد شد که باعث میشود اهل سنت از ما کینه به دل بگیرد و راه هدایت او سد شود. مثلا وقتی من ببینم یک نفر به پدرم توهین میکند، یا مقابله به مثل میکنم و یا از او فاصله میگیرم و دیگر به او ابراز محبت نمیکنم و محبت او را قبول نمیکنم. ما اگر موضع هدایت داریم قرآن در ماجرای حضرت موسی و فرعون می فرماید «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا».
*جمع بین موضوع تبری و بحث وحدت چگونه قابل بررسی است؟
تبری از لوازم اصول است. کما اینکه دشمنی با شیطان از لوازم توحید است. نمیشود کسی توحید حضرت حق را پذیرفته باشد و شیطان را هم دوست داشته باشد. «انعبد الله و اجتنبوا الطاغوت»، «یومنون بالله یکفرون بالطاغوت» یعنی این دو با هم است. بنابراین نمیشود کسی امیرالمومنین(ع) را دوست داشته باشد و یا ولایت امیرالمومنین(ع) را بپذیرد ولی قاتل همسر آن حضرت و غاصب حق آن حضرت را نیز قبول داشته باشد.
اما تبری یعنی بیزاری قلبی. مسئله تبری عقیدتی است و از سنخ قلب است. توحید قلبی است ولی لازمه توحید یک عبادتی در فقه مثل نماز است یعنی عمل به این توحید تجلی آن مثل نماز است. امامت که ادامه نبوت است یعنی امام معصوم و مفترضالطاعهای هست که او سرپرست ماست. از لوازم این اعتقاد محبت به این امام معصوم است و بیزای از دشمنان ایشان است. اما تجلی عملی این امر میشود مثلا فقه زیارت به عنوان محبت و یا بحث لعن به عنوان برائت. پس آن بخشی از برائت که اعتقادی است امری قلبی است. اما مسئله عمل آن فقهی است و از ساحت اعتقادی بیرون میآید. وقتی به ساحت عمل وارد میشویم ما باید ابراز محبت و اعلان برائت داشته باشیم. اما اینجا تزاحم در افعال اتفاق میافتد، مثل مسئله تقیه، ضرورات و مصلحتها. مثلا در مورد نماز ما سجده بر هر چیزی را قبول نمیکنیم و سجده بر خاک را جز واجبات میدانیم اما چون بعضی بد برداشت میکنند که ما به مهر سجده میکنیم و وهن اتفاق میافتد بعضی فقها فتوا میدهند برای مصلحت مثلا در عربستان به مهر سجده نکنید.
در انجام اعمال تزاحم اتفاق میافتد، یعنی گاهی ضرورتها و مصلحتها و اضطرارهایی و یا تقیه و ... باعث میشود که ما در مجموع نظر دهیم. اگر ما باشیم و در خلایی حرف بزنیم مثلا در غاری زندگی کینم! میگوییم وقتی برائت و محبت داریم اعلان هم وجود دارد. اما در صحنه عمل، فقه باید پاسخ دهد و باید به بقیه مسائل مانند ضرورتها و اضطرارها و... توجه شود. اینجاست که میگوییم برائت لازمه اصول اعتقادی ماست ولی ابراز آن مسئلهای فقهی است. بیزای از طاغوت اعتقاد است ولی مثلا مرگ بر آمریکا گفتن شعار است که امری فقهی است. وقتی گفته می شود برائت لازمه اصول عقاید است آن بخش قلبی مورد نظر است. اگر در فضای خلا سخن بگوییم و عوامل دیگری در کار نبود و مجرد بودیم اعلام هم وجود داشت. اما اگر مصالح دیگری وجود دارد، علنی کردن این موضوع دیگر جز عقاید نیست و یک مسئله فقهی است. مثلا بحث تقیه پیش میآید. ما بیزای را قبول داریم اما در عرصه عمل باید بتوان احکام را اجرا کرد گاهی حکم ثانویه پیش میآید، گاهی موضوع مصلحت است و گاهی تقیه و...
*به بحث اصلی بپردازیم، آیا در منابع اهل سنت سندی مورد وثوق دال بر شهادت حضرت صدیقه طاهره(س) وجود دارد؟
یکی از دلایلی که امروز جوان هیئتی ما نسبت به اهل سنت تندی میکند، برای ظلمی است که جامعه علمی ما به او کرده است. یک بخش شهادت حضرت زهراست که از مسلمات شیعه است. اما یک زمان شما میگویید که شهادت حضرت زهرا از منابع اهل سنت قابل اثبات است و یک سری سند دال بر آن ارائه می نید. در منابع اهل سنت آنچه موجود است نمیتوان شهادت حضرت زهرا را اثبات کرد چون این کتابها تحریف شده است. این تحریف طوری رخ داده است که مردم و علمای امروز آنها از این تحریف با خبر نیستند. این یک جلسه مفصلی می خواهد که ما در مورد اسناد تحرف بحث کنیم. اما وقتی به جامعه میگوییم که شهادت حضرت زهرا(س) در منابع اهل سنت آمده و در منابع آنها قابل اثبات است و آنها نیز این موضوع را قبول دارند چه اتفاقی میافتد؟ جوان هیئتی ما با خود میگوید که اینها کسی را خلیفه میدانند که قاتل حضرت زهراست، پس اینها ناصبی هستند، در حالی که این یک تدلیس است.
متاسفانه مثلا ما میگوییم موضوع شهادت در کتاب لسان المیزان یا در میزان الاعتدال آمده است، بسیاری از اسناد اینطور ذکر شده است. در حالی که این دو کتاب، کتابهایی هستند که می خواهند به تعبیر خودشان روات غیر ثقه را معرفی کنند و میخواهند آنها را رد کنند. در واقع آنها در این دو کتاب میخواهند روایتهای آن کسانی که غیر صحیح می دانند را ذکر و رد کنند. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان را کتاب رجالی آدمهای ضعیف میداند، که ما به اشتباه به این کتاب ها استناد میکنیم که مثلا اهل سنت شهادت حضرت زهرا را ذکر کردهاند و قبول دارند. در حالی که این کتابها قصد نقد آن روایات را داشتهاند و صحت آن را تایید نمیکنند. میزان الاعتدال در مورد افرادی است که در موردشان گزارشهایی مبنی بر ضعیف بودن آنها رسیده است، ذهبی در این کتاب در این خصوص داوری کرده که بعضی را راستگو و بعضی را درغگو و ضعیف خوانده است. لذا در این کتاب روایتهایی را نقل و رد میکند. ما به اشتباه میگوییم که ذهبی روایت در خصوص شهادت نقل کرده است. لذا اهل سنت شهادت حضرت زهرا را نپذیرفتهاند. نحوه استناد باید به علمای برجسته آنها باشد که آنها نپذیرفتهاند.
*اما کسانی مانند مسعودی و یا نظّام که سنی هستند، شهادت حضرت زهرا(س) را پذیرفتهاند؟
وقتی ما در مورد منابع معتبر اهل سنت سخن میگوییم، باید ببینیم مخاطب ما چه کسی است. اگر مخاطب ما اهل سنت صوفیمنش، قائل به ولایت تکوینی اهل بیت است، اینها شهادت حضرت زهرا(س) را قبول دارند. مثل حموی در کتاب فَرائدُ السِمطَین، مثل سید علی همدانی در کتاب مودة القربی، اینها افرادی هستند که من اسم آنها را سنی دوازده امامی نهادهام. اینها جز علمای برجسته اهل سنت نیستند. مثلا حموی در فَرائدُ السِمطَین، زیارت جامعه کبیره را هم از شیخ صدوق نقل کرده است. این نشان می دهد که حموی یک شخصیت برجسته نیست که اهل سنت او را قبول داشته باشند.
در مورد اتفاقاتی که برای حضرت زهرا افتاد باید آنها را از هم تفکیک کرد. در منابع اهل سنت تهدید به احراق باب را میتوان اثبات کرد، در مورد هجوم به بیت آن حضرت اشاراتی در این منابع وجود دارد مثل الامامه و السیاسه که منسوب به ابن قتیبه است. در مورد مسئله سقط حضرت محسن(ع) گزارشهایی وجود دارد مثل مسعودی، مثل مقدسی در البدء و التاریخ، مثل نظّام و... و دیگران هم نپذیرفتهاند و محل بحث شده است. اما اصل شهادت در منابع اهل سنت را بدلیل تحریفی که رخ داده نمی توان ثابت کرد. البته مسعودی یک مورخ بسیار خبره است. اما انتساب کتاب اثبات الوصیه به مسعودی محل بحث است و متفاوت از سایر آثار اوست.
مسعودی وقتی می خواهد مسئله دوازده امام را از شیعه نقل کند آن را نفی میکند. خیلی بعید است که اثبات الوصیه برای مسعودی باشد لذا طرف مقابل ما این کتاب را به عنوان منبع نمیپذیرد. ثانیا مسعودی یک مورخ متمایل به امیرالمومنین است، در احتجاجات بین دو مذهب نمیتوان به مسعودی استناد کرد چون از محبین امیرالمومنین است. جایی که سند محکمی داشته باشیم که آنها بحث شهادت را پذیرفته باشند وجود ندارد.
مقدسی یکی از تندروترین علمای اهل سنت است. کتابی دارد به اسم الاحادیث المختاره که اهل سنت خیلی او را قبول دارند. در جلد یک این کتاب صفحه ۹۵ از قول خلیفه اول نقل می کند که من به چند چیز تاسف میخورم. یکی از موارد این است «یا لیتنی لم أكشف بيت فاطمة و تركته وان اُغلِقَ علىّ الحرب» ای کاش من درب بیت فاطمه را به اجبار نمیگشودم حتی اگر آنها این در را بسته بودند که آماده شوند با من جنگ کنند. ضیا مقدسی ذیل این روایت میگوید این حدیث حسنه و معتبر است. البته امروز اهل سنت سعی کردند که سخت گیری کنند و این روایت را رد کنند اما شخصیتی مثل مقدسی که از علمای درجه یک آنها به حساب میآید این روایت هجوم را پذیرفته است. ابن تیمیه اصل مسئله را قبول ندارد اما در مقام جدل میگوید گیریم که هجومی بوده، اینها میخواستند ببینند اموال مسلمین در خانه علی بوده یا نه! متاسفانه یک بی ادبی میکند. ابن تیمیه بسیار بی ادب است و وارد وادی نصب شده است. از این پذیرش ناصبی بودن ابن تیمیه برداشت میشود ولی پذیرش مسئله هجوم از او برداشت نمیشود.
*چه اتفاقی افتاده است؟ چرا ما به این نتیجه رسیدیم که اهل سنت چنین اعتقادی دارد و مسئله شهادت حضرت زهرا(س) را نپذیرفته است؟
اینها از چند جهت راههای نشر حقایق را بستهاند. یکی انگیزههای فردی است. حب و بغض شدیدی در این میان وجود دارد، لذا پذیرش اینکه اولی و دومی چنین خطای فاحشی را مرتکب شدهاند به نفع آنها نیست. مسئله دیگر امر دینی است. اهل سنت عقاید خود را بر یک پایه بنا کردهاند و آن عدالت جمیع صحابه است. یعنی اگر شما این آجر را از این زیر بکشید تمام این ساختمان فرومی پاشد. همانطور که عرض کردم فاطمیه و عصمت ائمه ناموس عقاید ماست، عدالت صحابه ناموس عقاید اینهاست یعنی رشتهای است که اگر پاره شود همه مبانی فکری اینها به هم می ریزد. آنها میگویند صحابه ناقلین وحی بودهاند و زحمت زیادی کشیدهاند و نقل اینکه صحابه با هم درگیری و اختلاف داشته اند باعث میشود مسلمانان نسبت به آنها کینه پیدا کنند یا نسبت به آنها تردید کنند. لذا در این خصوص به یک حکم شرعی می رسند که «الإِمساك عَمَّا شَجَرَ بَينَ الصَّحَابَة وَاجِبٌ مُطلقاً» سکوت در مورد مشاجرات اصحاب مطلقا واجب است. یعنی ما یک موردی داریم که از نظر فقهی طرف مقابل می گوید باید کتمان کنید. یک قسم تحریف کتمان است. ذهبی به صراحت میگوید «يجب و اخفائه بل اعدامه» واجب است که اسناد را نابود کنید. صراحتا حکم شرعی برای کتمان صادر کردند. بعد می گویند «وَ کِتمَانُ ذَلِکَ مُتَعَیَّنٌ عَلَی العَامَّهوَ آَحادِ العُلَمَاء» این کتمان هم بر مردم و هم بر علما واجب است. بالاترین مشاجره اصحاب کجاست؟ قضیه حضرت زهرا(س) و خلفاست. وقتی آنها برای کل مشاجرات کتمان را واجب میکنند برای حساس ترین این مشاجرات که قضیه حضرت صدیقه طاهره است طبیعتا وجوب آن تاکید میشود.
از نظر سیاسی نیز نمونههای فراوانی داریم که حکومت ها به دنبال این کتمان بودند. اگر قرار بود حکومتها تفاوت خود را با اهل بیت اعلام نکنند حذف میشدند. کما اینکه به مروان گفتند چقدر به علی(ع) دشنام میدهی؟ گفت «لا یستقیم لنا الامر الا بذلک» ما جز با دشنام به علی ابن ابی طالب نمیتوانیم حکومت کنیم. لذا حکومتها نیز به دنبال این تحریف بودند. نمونه تاریخی این است که زهری میگوید به خالد قسری گفتم من چیزهایی از فضائل علی(ع) یافته ام آیا آن را بنویسم؟ می گوید «لا، الا ان تراه فی قعر الجحیم» نه، مگر اینکه علی را در قعر جهنم نشان بدهی! یعنی باید تغییر و تحریف کنی. در میزان الاعتدال چاب دارالکتب علمیه جلد ۴ صفحه ۱۸۰ آمده است که عبدالله بن محمد قدامی این مسئله را جعل کرده است که امام صادق فرموده باشد ابوبکر بر بدن فاطمه(س) نماز خوانده است. لذا آنها به دنبال تغییر واقعیت بودهاند. از قول شعبی ساختهاند که حضرت زهرا(س) با آن دو نفر آشتی کرده است در حالی که شعبی در زمان ماجرای حضرت زهرا(س) اصلا به دنیا نیامده بوده است.
از طرف دیگر آنها سعی می کردند شان حضرت صدیقه طاهره را پایین بیاورند تا مسئله اختلاف هزینه کمتری برای آنها داشته باشد.
*آیا اسنادی هم در این باره وجود دارد؟
متاسفانه نمونه های فراوانی وجود دارد که هر گاه مسئله به این اختلاف حضرت زهرا(س) و آن دو نفر رسیده است اسناد از بین میروند. سال گذشته تحقیقی در مورد شهید اول داشتم که او را به طور مظلومانهای به شهادت رساندند. شهید اول جز کسانی است که در تاریخ شیعه کم نظیر است. ایشان را سال ۷۸۴ شهادت میرسانند. لذا قاعدتا در کتبی که اسم علمای قرن هشتم را نوشتهاند، باید اسم ایشان وجود داشته باشد. ولی میبینیم اسم این شهید وجود ندارد و حذف شده است. ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب میگوید ایشان دعوی الوهیت کرده و او را کشته اند! آیا این امر با عقل جور در میآید؟ چرا این تحریف رخ داده است؟ به خاطر اینکه این اتهام که فقهای اهل سنت یک فقیه برجسته را کشتهاند، اتهام سنگینی در افکار عمومی است. آنها همیشه شیعه را متهم میکردند که شما خون اهل سنت را هدر میدانید که ما هیچ وقت چنین اعتقادی نداشتهایم، حال یک سند به عکس به دست آمده است. ما نمونههای قتل عالم شیعه که کم نداریم منتهی شهید اول خیلی ویژه است لذا آنها این مسئله را حذف کردهاند. لذا میبینیم در مورد بسیار با حساسیت کمتر از موضوع شهادت حضرت زهرا(س) تحریف رخ داده است.
در ماجرای جنگ چالدران که بین ایران و عثمانی رخ داد هم این مسئله تحریف دیده میشود. در کتاب مفاکهة الخلان ابن طولون که خودش هم عصر این واقعه است آمده که سطان سلیم عثمانی برای توجیه کشتن مسلمانان علما را جمع کرد و آنها فتوا به کشتن صفویها دادند و چون این فتوای وجوب صادر شد از سراسر جهان اسلام آدم جمع شد تا صفویه را بکشند. این در نسخه مفاکهة الخلان ۱۹۶۴ مصر چاپ شده وجود دارد. اما در نسخه مفاکهة الخلان انتشارات دار الکتب علمیه که ناشر بسیار معروفی است این عبارت وجود ندارد و وقتی به این عبارت میرسد از قول سلطان سلیم نقل میکند که من با خودم فکر کردم و به دلم افتاد که آنها را بکشم و این کار را کردم. یعنی گناه را به گردن سلطان سلیم میاندازد. میخواهم بگویم در مسئلهای که حساسیت بسیار کمتری دارد و ۹۱۰ سال بعد از شهادت حضرت زهرا(س) رخ داده است طرف مقابل انتشار این حرف را به صلاح نمیبیند و آن را تحریف می کند چه برسد به قضیه شهادت حضرت زهرا(س). از این نمونهها بسیار میتوان یافت. اگر اهل سنت قدیم عاقل بودند یا باید از مذهب خود برمیگشتند و یا باید تاریخ را تحریف می کردند که دومی را انتخاب کردند.
ابن حجر مکی به ابن قتیبه اعتراض میکند که یا نباید نقل میکردی که خلیفه دوم با آتش به در خانه حضرت زهرا(س) رفت و یا اگر نقل کردی باید طوری نقل میکردی که به نفع ما باشد! شما از این چه برداشت میکنید؟ میگوید یا نقل نکن و یا طوری مطابق با جریان اهل سنت نقل کن!
ابن حزم به ابن قتیبه فحش میدهد که تو ابلهی که این را نقل کردهای! هم نیت سیاسی پشت قضیه تحریف وجود دارد و هم فتوای دینی. امروز جالب است که طرف مقابل میگوید که ثابت کنید که حضرت زهرا شهید شده است! بعد از این همه تحریف چیزی باقی نمانده که با منابع اهل سنت بتوان آن را ثابت کرد. جوان سنی که محقق نباشد اگر این کتب را بخواند طبیعتا اثری از شهادت پیدا نخواهد کرد.
*برای جمع بندی بحث بفرمایید که بالاخره نارضایتی حضرت صدیقه طاهره از خلفا چگونه مشخص می شود و با همه این تحریفاتی که رخ داده چه قرینههایی در این باب وجود دارد؟
تا حالا هرچه گفتیم مواضع طرف مقابل بود اما اگر بخواهیم آنها را نقد کنیم، میگوییم آیا صدیقه طاهره(س) سیده نسا اهل الجنه از قول بخاری و مسلم هست یا نیست؟ زنان بهشتی مثل مریم و آسیه وجود دارند که مثلا عصمت مریم را قرآن امضا کرده است و میفرماید «يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ» حضرت زهرا سیده نسا است پس افضل از حضرت مریم است پس معصوم است. آیه تطهیر در مورد حضرت زهرا(س) از مسلمات است. اگر به این قائل باشند میگوییم ایشان با خلیفه قهر کردهاند و در این قهر از دنیا رفته است.
طرف مقابل برای توجیه این موضوع بیادبیهایی به حضرت صدیقه طاهره کرده است مثلا بن عثیمین در شرح خود بر صحیح مسلم جلد ۶ صفحه ۷۴ میگوید آدمها در لحظه عصبانیت عقل ندارند معاذالله این موضوع را به صدیقه طاهره نسبت میدهد و رسما وارد وادی ناصبیگری میشود. در حالی که این آقایان برای نسبت ترس و یا خساست به یکی از صحابه درجه دو میگویند باید به فرد شلاق زده شود، آنوقت اینطور به حضرت زهرا(س) بی ادبی میکند. توهین به حضرت زهرا قطعا توهین به پیامبر(ص) است.
لذا در جمع بندی بحث باید بگویم که این از مسلمات است که صدیقه طاهره(س) با خلیفه قهر کرد و بیعت نکرد و از دنیا رفت. خلیفه گفته بود شما از میراث پیامبر ارث نمیبرید و به یک روایت از قول پیامبر اشاره میکند که گفت من خودم از پیامبر شنیدهام. حضرت زهرا این را قبول نکرد و این چند معنا دارد. یک معنا این است که معاذالله حضرت زهرا(س) دوست نداشت روایت پیامبر را قبول کند و ایشان قبلا از این موضوع با خبر نبودهاند.
در اینجا دو اشکال پیش میآید، یکی اینکه حضرت زهرا(س) به چه دلیلی روایت را نپذیرفت؟ چطور سیده نسا اهل بهشت روایت صحیح را نپذیرفت؟ اگر بگوییم حضرت زهرا(س) روایت صحیح را نپذیرفته است پس ایشان چگونه سیده نسا اهل بهشت هستند؟ از طرفی چرا پیامبر اهمال کرده بود؟ اگر این حرف نرسیدن ارث به حضرت زهرا(س) درست بود چرا پیامبر این را به صدیقه طاهره(س) نگفته بود؟ پیامبر که به مرگ ناگهانی از دنیا نرفته است، چند روز در بستر بیماری بود و سخن می گفت، آیا این اهمال و مسامحه بی توجیه را میتوان به پیامبر نسبت داد؟ پس در این فرض که اگر حرف خلیفه درست بوده باشد، یک اشکال بزرگ به نبوت پیامبر بوجود میآید که چرا جلوی اختلاف را نگرفت.
*آیا پیامبر موضوع نرسیدن ارث را قبلا به حضرت زهرا(س) و به خلیفه گفته بود؟
حضرت زهرا(س) عالماً و عامداً به دنبال اموال مردم بود! آیا این را کسی میتواند به یک صحابه عادی نسبت دهد؟ در حالی که حضرت زهرا(س) سیده نسا اهل الجنه است. اتفاقا فرض سوم این است که پیامبر این حدیث را نگفته بود و حضرت زهرا(س) وثاقت خلیفه را قبول نکرد. برای همین قهر کرده است. لذا روایت را دروغ حساب کردند که خود صدیقه طاهره با آیات قرآن هم دروغ بودن آن را ثابت کردند که «وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ». تا سالها بعد اهل بیت از این موضوع کوتاه نیامدند و در مواقع مختلف به آن اشاره داشتند. یعنی وثاقت طرف مقابل را قبول نکردند. در منابع اهل سنت وجود دارد که امیرالمومنین در زمان خلیفه دوم باز در مورد فدک بحث می کنند. «أَرَی تُرَاثِی نَهْباً» میراث ما را غارت کردند. ولو شهادت حضرت زهرا از منابع اهل سنت استفاده نشود، همین مسئله نارضایتی صدیقه طاهره(س) منهدم کننده مبانی آنان است. بالاخره باید یکی از این این سه فرض را بپذیرند.
مرحوم سید محسن حکیم در مکه با علمای وهابی بحث میکنند. ایشان خیلی خوب بحث میکنند و در نهایت آنان سوال میکنند که نظر شما درباره خلیفه دوم چیست؟ ایشان اگر نظر خود را میگفت همه از او اعلام انزجار میکردند و هرچه در آنجا از تشیع دفاع کرده بود از بین میرفت. ایشان میگویند نظر ما درباره خلیفه دوم نظر مادرم زهرا(س) است. نقل میکنند که مجلس ساکت میشود. چون همه میدانند که نظر حضرت زهرا(س) چیست و کسی نمیتواند آن حضرت را متهم کند.
این مسئله نارضایتی حضرت زهرا(س) که در منابع آنها به خاطر اغراضی که بحث مفصلی دارد، نقل شده، نمیتوانند پاسخی به آن بدهند. لذا در منابع جدید به فکر چاره افتادند که مثلا بن باز میگوید بعضی از جملاتی که در صحیح بخاری آمده درست نیست! یعنی حاضر شده به صحیح بخاری اتهام برند! برای اینکه میفهمند نمیتوانند این مسئله را حل کنند. هرچه مسئله فاطمیه را بصورت شعائر تقویت کنیم، این خبر به بقیه می رسد. هر چه بتوانیم فاطمیه را بدون تنش ایجاد کردن با اهل سنت برگزار کنیم و این خبر منتشر شود، حقانیت حضرت زهرا(س) منتشر میشود و این سوال پیش میآید که چه شد که اینها با حضرت زهرا(س) این کار را گردند. اگر دنبال هدایت جوانان غیر شیعه هستیم باید عصبیتهای آنها را تحریک نکنیم. خود رهبر انقلاب که پرچمدار وحدت هستند در همین پنجم اسفند هم مظلومیت حضرت زهرا(س) را بیان کردند و هم به کسی توهین نکردند.
نظر شما